کد مطلب:326779 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:320

دستگیری و قتل هفت نفر از بابیه
در اوائل جلوس میمنت مأنوس اعلیحضرت شاهنشاهی ناصرالدین شاه قاجار خلد الله ملكه و سلطانه كه هنوز سال عمرم به سی نرسیده بود [1] بسی راغب به مجالست ارباب كمال و اهل حال بودم. از این روی به قدر امكان محفلی از وجود ادبا و شعرا تشكیل دادیم. هر شب و روز از جمله ی اهل مجلس میرزا حبیب الله حكیم قاآنی [2] و میرزا عبدالوهاب محرم [3] و میرزا طاهر شعری دیباچه نگار [4] و میرزا احمد طبیب كاشانی [5] و میرزا عبدالرحیم هروی [6] و میرزا ذوقی [7] و غیره بودند. چون میرزا عبدالرحیم هروی حكمت فلاسفه و كتب ملاصدرا را نیك می دانست، در اول شب شرح هدایه ی ملاصدرا را در نزد وی تعلم می نمودم. من نیزاكر [8] منلائوس [9] و اكر متحركه ی او طو كیوس [10] و سایر متوسطات را به وی تعلیم می كردم، بعد از این تدریس و تدرس به صحبت سایر ادبا و شعرا مشغول می گشتم.
در آن وقت كه فتنه ی باب و بابیها در اطراف منتشر بود، میرزا عبدالرحیم كه از جهتی معلم و از حیثی شاگرد من محسوب می شد، چون خبر متابعت برادر خود را شنید، او نیز باطنا به آن طایفه گروید و بیشتر اوقات با ملا شیخ علی و سایر رؤسای بابیه كه در دارالخلافه بودند معاشرت می كرد. ولی مرا غفلتی عظیم بود. اگر چه بعضی از لیالی زبان به قدح علما گشودی من او را تأدیب كردمی. وقتی گفت شما با وجود ظهور مذهب باب تأملی دارید؟ مرا خنده گرفت و از خفت رأی وی تعجب نموده گفتم: كدام است آن ظهور؟ امروز كه من در جهل مركب هستم. گفت مگر ملاحظه نمی كنید ملا حسین بشرویه، در شیخ طبرسی عن قریب ری و قم را مفتوح خواهد ساخت. این است یكی از ادله برای ظهور حضرت صاحب الامر، چنانكه در بحارالانوار حدیثی نقل شده كه قبل ظهور آن حضرت، حسین صاحب طبرستان خروج نموده، ری و قم را مفتوح خواهد ساخت. گفتم اینك حسین شما گرفتار لشكر منصور است. بعد از استخلاص و فتح ری و قم اگر سخنی دارید خواهیم گفت. حال بر همین منوال بود.

روزی چهار ساعت به غروب مانده رقعه ای از میرزا تقی خان امیر نظام كه در آن وقت امارت نظام و صدارت ایران داشت و به لقب اتابك اعظم ملقب چنانكه سروش شمس الشعراء گوید:

لشكر و كشور مرتب است و منظم

هر دو به میر اجل اتابك اعظم

با این جلالت قدر، احترامی زیاده از عادت و ما فوق الغایه از من
منظور می داشت، از این كه مرا نسبت به سایر ابناء ملوك منصب وزارت مهد علیا و ستر كبری دامت شوكتها بود و مضمون رقعه آن كه:

«دو ساعت به غروب مانده اگر مجالی دارید، در دیوانخانه ی دولتی یا در خانه ی خود مرا ملاقات كنید كه امری بس لازم است». من هم در وقت معین حركت كرده، در دیوانخانه ی دولتی امیر را ملاقات نمودم. جمعی را كه در كنارش بودند دور كرده دست به جیب نموده رقعه ای در آورده به من داد. در آن رقعه مفتشی از قبل وی نوشته كه «روز جمعه ی آینده بابیها خیال دارند به هیئت اجتماع با شمشیر كشیده اولا به مسجد شاه بریزند و میرزا ابوالقاسم امام جمعه [11] را به قتل آورده، پس از آن با ذكر یا صاحب الزمان به ارك بریزند و فسادی برپا نموده نسبت به شاهنشاه و اتابك اعظم سوء ادبی كنند.

و از جمله ی رؤسای این طایفه ملا شیخ علی است و خود را حضرت عظیم لقب داده و فی الحقیقه رئیس بابیه، در دار الخلافه اوست و در هر چند روز به لباسی در آمده كه مردم او را نشناسند و هفته ای پیش در هر خانه توقف نمی كند و ام الفساد این طایفه است. [12] یكی دیگر میرزا احمد حكیم باشی كاشانی و دیگر میرزا عبدالرحیم برادر ملا تقی هروی كه هر دو از رؤسای بابیه اند و الان در حمایت علیقلی میرزا هستند. اگر آنها گرفته شوند این فتنه برپا نخواهد شد»

پس از خواندن روزنامه به فكر فرو شدم. امیر نظام مرا مخاطب ساخته گفت شخص شما علاوه بر انتساب به سلطنت، امروز یكی از رجال دولت هستید. گرفتم در اعتقاد شما فساد باشد. ولی باید ملاحظه ی دولت
را بر هر چیز مقدم دارید. جواب گفتم الحمدالله تعالی، شكر رب العزة را كه با اعتقاد درست بوده و هستم و خواهم بود.

بر این آمدم هم بر این بگذرم

ثناگوی پیغمبر و حیدرم

و به این عقیدت در میان عام و خاص مشهورم. چنانكه شخص شما كه امروز شخص اول ایران و اتابك اعظم هستید، در چهارده سال قبل كه با منصب مستوفی نظام از آذربایجان به طهران آمدید به سبب مصاهرت من با میرزا نظام علی حكیم باشی [13] و مصاحبت با شما و جمعی دیگر با او كه از آن جمله محمدصادق خان گروسی و عزیز خان مكری كه حال آجودانباشی است و میرزا محمد تبریزی [14] و فروغی [15] و ملا بهرام و درویش عبدالرحیم بودند، به اندازه ای حفظ ظاهر و ملاحظه ی شرع انور را با وجود صغر سن از من می دیدید كه مرا به عوامی و حماقت تصور نموده مورد سخریه و استهزاء بودم. چون تنها هستید و ننگی در شأن اتابكی پیدا نمی شود، اگر فراموش كرده اید، شرحی از روز ماه رمضان خانی آباد و قورمه ی به و توبیخ خود را بیان كنم. شاید فراموش فرموده باشید. تبسم كرده گفت لازم نیست. از مطلب معهود بگوئید. وقت تنگ است. سفیر انگلیس وعده داده مرا ملاقات كند.

گفتم تفصیل این سه نفر بدون زیاده و نقصان این است: اما میرزا احمد حكیم باشی كاشی طبیب حاذق و با امانت و معالج مهد علیا و ستر كبری، از علما و نجباء كاشان است. پدرش ملا رضای معروف به كبابی است و مادرش از بنات اعمام حاجی پشت مشهدی است. به ذات پاك الهی و به نعك اعلیحضرت شاهنشاهی ابدا قصه ی باب و بابی در او مسموع نشده.
اما میرزا عبدالرحیم گاهی بعضی كلمات و خرافات از او شنیده شده. اما ملا شیخعلی، به ذات پاك احدیت نه او را می شناسم و نه می دانم مقصود او چیست. چون كلام به پایان آمد به من سخت نگریست. به قول عرب نظر الی بنظرة. گفت خوب جواب نگفتید. این مفتش و گماشته ی من دروغ نمی گوید و سخن نسنجیده نمی نگارد. من با همه ی اخلاص و ملاحظه از مهد علیا، این سه تن را از شما خواهم خواست. این بگفت و به پا خاست.

هر چه در بین راه سوگند یاد كرده و ایمان مغلظه خوردم كه مرا از ملا شیخ علی خبری نیست، جوابی نداد. در حین وداع گفت: «یقین بدانید امر را صورت گرفته از شما می خواهم.»

لابد با كمال تحیر و تفكر به خانه آمده در فكر رفتم. باز آن شب را با محنت و تعب به سر بردم. پاسی از شب گذشته بیشترك یا كمتر باز رقعه ای از امیر كبیر رسید كه «در اتمام امر معهود تعجیل كنید». باز بر وهمم افزود.

علی الصباح به صحن آمده متحیرانه نشسته، میرزا طاهر دیباچه نگار حاضر شده از سبب تحیر و سكوت طویل من سؤال كرد. شرح حال و سؤال و جواب را با امیر در میان آوردم. گفت با كی ندارید. این حضرت عظیم یكی از بزرگان بابیه است و در دار الخلافه داعی باب است. اسمش ملا شیخ علی و هر روز لقبی بر خود می گذارد و هر هفته متلبس به لباسی می شود. چندی در همسایگی شما بوده. الآن معلوم نیست در كجا منزل دارد. ولی میرزا عبدالرحیم از جا و مكان او مستحضر است.
در آن حین میرزا عبدالرحیم با عبا و عمامه پیدا شد. خواست پیش من آید او را تكلیف نمودم در مكانی بنشیند. چون فرود آمد و لحظه ای با دیباچه نگار گفت و شنید كرد، حكم به حبس و قید میرزا عبدالرحیم دادم. اولا با كمال ملایمت و نصایح و مواعظ از مكان ملا شیخ علی سؤال كردم. اصلا جواب مفید مسموع نشد. سوگند به كذب یاد كرد كه مدتی است از مكان او اطلاعی ندارد. كار را از سستی به سختی و از ملایمت به غضب و زحمت كشانیدم باز سودمند نیامد.

با دیباچه نگار مشاوره نموده، او حیله ای انگیخت و خدعه به كار برد و كاغذی شبیه به خط میرزا عبدالرحیم به میرزا سید محمد اصفهانی كه در مدرسه ی دار الشفاء منزل داشت و یكی از بزرگان بابیه بود نوشت به این مضمون كه: «مدتی است خدمت جناب آقا مشرف نشده ام در كدام محله منزل دارد»

میرزا سید محمد جواب نوشت كه «از این سؤال شما تعجب نمودم، دو روز قبل به اتفاق شما، در خانه ی میرزا محمد نائب چاپارخانه در محله ی سنگلج رفتیم. آن جا تشریف دارند»

چو این نامه افتاد در دست من

به گردون گراینده شد شست من

فی الفور شرح حال را به امیر كبیر عرضه داشتم. جوابی در كمال ادب و معذرت نوشته از تقصیر میرزا احمد حكیم باشی گذشته اتمام عمل را خواهش نمود.

نزدیك سه ساعت به غروب مانده دیباچه نگار را با بیست نفر روانه ی منزل ملا شیخ علی نمودم. در بین راه شخصی را دیدند بریا بوئی نشسته.
دیباچه نگار امر كرد آن مرد را گرفته نزد من آوردند و خود به خانه ی میرزا محمد رفته اثری از ملا شیخ علی ظاهر نشد. دروب بیوت را مقفل كرده در كریاس قراول گذشته مراجعت نمودند. حكایت را به من اظهار داشته گفت این شخص مقید محمد حسین ترك است كه از خلفای ملا شیخ علی است. من او را خواسته توی بازو و توی جبه و توی بار او را تفحص كرده كتابی چند از خرافات باب و یك پوستین كابلی و یك جفت كفش ساغری و قدری مسینه آلات بود. هر چه از احوال ملا شیخ علی سؤال كردم، جوابی نداد. بالاخره به قدری او را صدمه زدم كه بیم هلاكت بود. باز ثمری نبخشید. لابد چند سوار به اطراف فرستادم از آن جمله به داروغه ی زاویه ی مقدسه ی حضرت عبدالعظیم نیز نوشتم. اثری ظاهر نشد. در آن شب شخصی مراغه ای كاغذی از ملا محمد علی زنجانی برای ملا شیخ علی آورده او را نیز گرفته نزد من آوردند. او را هم حبس نمودم و به وقایع به امیر نظام گفته شد. از این دار و گیر رشته ی جمعیت بابیه گسیخته گشت. جمعی دیگر را نیز گرفته به حكم شاهنشاه و صواب دید امیر نظام در میدان ارگ حكم به قتل بابیه شد [16] از آن جمله میرزا عبدالرحیم و محمد حسین ترك و قاصد مراغه ای را، نیز از من خواستند و هر سه را تسلیم گماشته ی دیوان اعلی نمودم و خود نیز به منزل امیر نظام رفته، زبان به شفاعت میرزا عبدالرحیم گشودم كه حق تعلیم بر من دارد و نیز در حضور همایونی شفاعت كردم، حكم به حبس مؤبد شد.

قاصد مراغه ای را نیز حاجی علی خان كه در آن موقع حاجب الدوله بود شفاعت كرده گناهش عفو شد. ولی محمد حسین ترك با سایر بابیه
به قتل آمد. از نظارگان شنیده شد كه با سه ضرب شمشیر از پا در نیفتاد.

بعد از چندی در عالم واقعه دیدم ایوانی است، رو به بیابان چند ستون دارد و جمعی از ندما بر عادت مجلس انس نشسته، از آن جمله میرزا عبدالرحیم هراتی بود. شخصی در این بین با عصا و ردا وارد شد. میرزا عبدالرحیم گفت: آقا ملا شیخ علی حضرت عظیم ایشانند. مرا در آن حالت رؤیا كمال تعجب از جرأت او كه پیش من آمد و از جرأت میرزا عبدالرحیم كه با وجود گرفتاری چگونه در این مجلس وارد شده دست داد. فورا سؤال كردم كه آیا این مطلب را می دانید كه كمال سعی را كردم بلكه شما را بدست آورده فتنه ی بزرگ بابیه را بخوابانم و با سعی وافر بدست نیامدی. این امر چگونه اتفاق افتاد؟ تبسم كرد و گفت وقتی كه محمد حسین ترك را آدمهای شما گرفتند من حضور داشتم. به شاهزاده عبدالعظیم رفتم. از آن جا به طهران آمده پی گم كردم. این بود كه به دست تو نیفتادم. پس از آن گفت: باز به مذهب باب ایمان نمی آوری؟ گفتم به چه كرامت و خارق عادت شما. گفت الان می نمایم. دیدم سر را زمین گذاشته مستقیم ایستاد، ما تحت را به حركت آورد، به طوری كه پنداری عظامی در اعضای او نیست.

مرا از آن تدبیر و حركت حیرت پیدا شد. بعد از اتمام گفت ایمان آوردی به باب؟ مرا خنده دست داد و بیدار شدم و از این رؤیا تحیر نموده و روز دیگر شرح خواب را در مجلس انس برای امیر كبیر تقریر نمودم و میرزا آقا خان كه در آن موقع اعتماد الدوله بود و آقای میرزا هاشم و غلامحسین خان سپهدار حضور داشتند.
بعد از مدتی در سنه ی 1268 هجری كه آن سیئه ی بزرگ به تفصیلی كه ذكر خواهم كرد از فرقه ی ضاله ی بابیه روی داد و نسبت به سایه ی خدا سوء ادب نمودند [17] طپانچه رها كننده، رئیس این فرقه ی خبیثه یكی ملا شیخعلی بود كه در قریه با جمعی از بابیه در كمین بودند كه اگر خدای نكرده امری واقع شود بلوك شمیران را قتل و غارت كنند و حاجی سلیمان خان در طهران مترصد بود.

بعد از آنكه تدبیر آن فرقه به جائی نرسید لطف الهی و باطن مذهب خاتم الانبیاء آن طایفه را از پای در آورد، ملا شیخعلی نیز گرفتار شد [18] چون او را به حضور آوردند میرزا آقا خان كه در آن وقت صدر اعظم بود از وی پرسید: تو كیستی و ادعایت چیست؟ جواب داد نایب بابم و صاحب كرامات و خوارق عادات.

صدر اعظم گفت الان معجزه را معلوم نمای و به حاجی علی خان كه در آن وقت حاجب الدوله بود، حكم داد كه گوش او را ببر. حاجب الدوله فی الحال بدون تأمل، با چاقوی جیب، گوش او را بریده خون به مجلس ریخت. صدر اعظم گفت الان گوش خودت را باز بچسبان. عاجز گشت.

صدر اعظم حكم نمود او را در كریاس عمارت دولتی نیاوران حبس كرده، زنجیر نموده و میخ زنجیر را دم كریاس كوبند.

این بنده به جهت شرفیابی حضور همایونی روانه ی عمارت دولتی شد. در بین راه، صدر اعظم با جمعی از رجال دولت از حضور مراجعت می كرد. چون مرا ملاقات كرد، بدون تأمل گفت آشنای شما را گرفته اند
حاضر است. طالب ملاقات او نیستی؟ بنده تجاهل نموده گفتم آشنائی نداشتم مقصود شما چیست؟

گفت ملاشیخعلی حضرت عظیم. از این كه صدر اعظم در وزارت میرزا تقی خان امیر نظام كفیل مهام دولت و دخیل امور سلطنت بود و از این حكایت مفصلا اطلاع داشت.

گفتم زیاد طالب دیدار وی هستم. به یكی از حجاب سپرد كه مرا مانع نشده نزد وی روم. مرحومان آقای میرزا هاشم و غلام حسین خان سپهدار كه حاضر بودند، خواهش كردند كه به اتفاق من نزد وی آیند. قبول كردم. چون هر سه وارد اطاق جنب كریاس شده شخص مغلول و یك گوش وی بریده را در گوشه ای خزیده دیدم. تعجب نمودم. سلام كرد. جواب گفتم. بعد از لحظه ای پرسیدم: مرا می شناسید. گفت نمی شناسم. گفتم اسمم علی قلی میرزاست. گفت شناختم از اینكه میرزا عبدالرحیم ملتزم حضور شما بود.

گفتم مرا سؤالاتی است. می خواهم از روی راستی بیان كنی و از كذب دوری جوئی.

جواب داد: در این حالت كه یقین به هلاكت خود دارم دیگر مقام كذب و حیله ای نیست بلكه گمان می كنم راستی وسیله ی نجات شود و حال آن كه خیال محال و تصور باطل است در این حالت طلاقت لسان و فصاحت بیان داشت.

گفتم من در خیال گرفتن تو بودم و حسین آدمت [19] را گرفتم و در تفحص و تجسس تو جهد كافی مبذول داشتم. چگونه اتفاق
افتاد كه گریه نشدی؟

گفت چون مأمورین شما به اتفاق میرزا طاهر در میانه ی كوچه، محمد حسین را گرفتند، من در همان مكان پیاده ایستاده بودم. دانستم مقصود گرفتاری من است. از پس كوچه رفته پیاده به زاویه ی مقدسه ی حضرت عبدالعظیم رفتم و بعد از زیارت در كنار حجره ای نشستم. اتفاقا اسماعیل داروغه نزدیك من بود. سواری با نوشته ی شما رسید. داروغه پرسید حكم چیست؟ گفت شاهزاده به حكم شاه تركها را می گیرد و نوشته است كه هر تركی در زاویه ی مقدسه هست گرفته شود. غلام عوام بود. چون محمد حسین ترك بود، چنین تصور كرده بود.

داروغه سواد نداشت. نوشته ی شما را خواست به احدی بدهد قرائت كند. من گرفتم دیدم اسم مرا نوشته اید كه اگر در زاویه ی مقدسه هست گرفته، حبس شما باشد. من نوشته را به طریق دیگر خوانده، برخاسته به خانه ی محمد علی نام نجار كه ارادت به من داشت رفتم. لمحه ای آسوده شدم. خیال كردم شاید از غلط خواندن نوشته و قرائت من و پرسیدن از خارجه و داخله معلوم داروغه شده كه شخص معهود من هستم و مرا به دست آورد. ثانیا به شهر طهران آمدم سه شبانه روز در دكان خبازی كه از طایفه ی بابیه بود پنهان بودم. از آن جا به امام زاده حسن رفته پنج روز در آن جا مانده. بعد به آذربایجان رفتم و در تبریز بودم. تا خبر عزل میرزا تقی خان در آذربایجان شهرت كرد. به زنجان آمده بعد از مدتی توقف به طهران آمدم. این است كه به جهت سوء عمل خود گرفتار شدم.

و چون آقا میرزا هاشم از خواب من اطلاع داشت، از روی مزاح
گفت: خوب است آن معجزه را از او بخواهید تا ملاحظه شود چگونه ما تحت خود را متحرك می نماید. مرا از خواب سابق و تقریرات او نهایت تعجب پیدا شده، بیرون آمدم و او را بعد از قتل تمام بابیه در مجلس علما برده حكم به قتل وی دادند و حاجب الدوله حاج علی خان اول ضربت به او زده بعد میر غضبان به قتلش آوردند.

و قطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمدلله رب العالمین

[1] تولد اعتضاد السلطنه در حدود 1233 يا 1234 هجري قمري است.

[2] حكيم قاآني از شعراي مشهور متوفي در 1272 صاحب ديوان اشعار معروف و كتاب مهم پريشان در نثر.

[3] از مترجمين دار الفنون و ملقب به ملك الشعراي عراق.

[4] صاحب كتاب معروف گنج شايگان كه خود را از احفاد شيخ زاهد گيلاني معروف مي دانسته (متوفي 1275).

[5] از زندگاني وي اطلاعي بدست نيامد.

[6] برادر ملا محمدتقي هروي يعني كساني كه بر جسد باب نماز گزارد. ميرزا عبدالرحيم در گرفتاري بابيه دستگير شد ولي به شفاعت اعتضاد السلطنه اجازه ي رفتن به عتبات يافت.

[7] ميرزا فتح الله معروف به ذوقي اصلا از مردم بسطام بوده و گذشته از عربيت و ادبيت در رياضي و خط نيز دستي توانا داشته.

[8] اكر (بضم الف و فتح كاف) يكي از صيغه هاي جمع كره به ضم كاف است.

[9] دو نفر از رياضي دانان معروف يونان.

[10] دو نفر از رياضي دانان معروف يونان.

[11] ميرزا ابوالقاسم امام جمعه برادر زاده و داماد آقا مير محمد مهدي همان كسي است كه فتحعلي شاه پس از ساختن جامع سلطاني وي را براي پيشنمازي مسجد از اصفهان خواست (در 1248 ه. ق).

[12] ملا شيخ علي از شاگردان طريقه ي سيد كاظم رشتي است. وي به وسيله ي ملا حسين به باب گرويد. در ايام حبس باب وي با ملاقات و مكاتبه واسطه ي باب و مريدان گرديد و در طهران دائما بابيه را به قيام و فتنه تحريك مي كرد. لقب عظيم را كه برحسب حساب جمل با شيخ علي مساوي است باب به او داده.

[13] خواهر اعتضاد السلطنه خاور سلطان خانم زوجه ي ميرزا نظر علي حكيم باشي بود. شخص اخير به علت بلند پروازي ها و خيالات دور و دراز در اواخر عمر خود مورد خشم محمد شاه قرار گرفته به قم تبعيد شد.

[14] يعني ميرزا محمد حكيم باشي ناصر الدين شاه معروف به حكيم فيلي مؤلف كتاب الانوار الناصريه (نقل از يادگار سال دوم شماره ي اول).

[15] يعني ميرزا عباس فروغي بسطامي شاعر معروف.

[16] محل مجازات مجرمين و قتل بابيه در ميدان معروف به تخته پل بود كه در آن روزگار اختصاص به مذبح گاو و گوسفند داشت و چون «في الواقع بس ناشايسته بود كه مبتداي دربار ارك خاص شاهنشاهي مطرح و ملعب الواط و مذبح حيوانات باشد» به امر ناصر الدين شاه دار را به خارج شهر (ميدان پاقاپوق كنوني) نقل كردند. سپس اطراف ميدان تخته پل را كه امروز به سبزه ميدان معروف است دكاكين و حجرات بنا كرده و «اين مكان لايق را سرائي دولتي و تاجرنشين» ساختند (روضة الصفا).

چون در اين واقعه هفت نفر از بابيه گرفتار و كشته شدند، بابيه آنان را به نام شهداء سبعه مي خوانند. از اين هفت نفر مهمتر از همه حاج سيد علي شيرازي خالوي سيد علي محمد باب بود. محل دفن اين اشخاص در خارج دروازه ي حضرت عبدالعظيم بود و گويا همان جاست كه بعدها امين السلطان ميدان معروف به اسم خود را ساخته است.

[17] واقعه ي سوء قصد نياوران كه در روز يكشنبه ي 28 شوال 1268 اتفاق افتاد.

[18] «... صدر اعظم او را بشناخت. فرمود همان نيستي كه در كاشان به نزديك من شتافتي؟.... باز اين چه فتنه بود كه آراستي؟ با من بگوي به خانه ي سليمان خان چرا رفتي و با جامه ي علما، جام خمر چرا گرفتي؟ چون ملا شيخ علي را مجال انكار نبود، عرض كرد كه چون در خانه ي سليمان خان مقرر بود كه يك تن از اصحاب را به نام اباعبدالله الحسين بخوانند، بدانجا شدم تا بدانم اگر در خور اين مقام است بدين نام بخوانم و ديگر آنكه من خمر خواره و شراب باره نيستم لكن چون بدانجا شدم و اصحاب به كار خمر و شراب بودند دل ايشان را شكستن روا نديدم پس جامي گرفتم و در كشيدم...» ناسخ التواريخ.

[19] آدم اصطلاحا و عوامانه به معناي مستخدم و خدمتگار است.